مهدیهمهدیه، تا این لحظه: 21 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
مهسا خانوممهسا خانوم، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

اقا زاده

مسافرت علیرضا با قطار

بابام وقتی خونمون بود تصمیم گرفت برای یه کار اداری که براش پیش اومده بود یه سر با قطار بره تهران دنبال کاراش و منم تصمیم گرفتم باهاش برم تا تنها نباشه(یه جوری میترسیدم نکنه تو یه شهر درندشت  خدایی نکرده گم بشه یا بدزدنش و اونوقت کجا میتونستیم دنبالش تو روزنامه ها اگهی کنیم )با اینکه علیرضا شب قبلش به خاطر دندونش تب کرد و اسهال کرد اما بازم دلم راضی نشد تنهاش بزارم تا رسیدیم تو کوپه علیرضا خوابش برد خیلی نق میزد و همش بغلم بودو تو راهرو قطار قدم میزدم اینم تو مترو تهران بزرگ که باید تو نوبت بودیم تا بتونیم کنار قران عکس بندازیم ...
25 شهريور 1393

باغ شاهزاده ماهان(کرمان)

فکر کنم یه هفته میشد که به شهر جدید اومده بودیم گفتیم یه نهار درست کنیم و بریم باغ شاهزاده و خستگی ناشی از اسباب کشی را در کنیم     پشت باغ نشستیم برای صرف  نهار که علیرضا خان بند نمیشد و همش میخواست بره تو اب   و نمایی از محوطه باغ دیگه مستقل شده و نمیزاره ما دستشو بگیریم و میخواد تنهایی راه بره و خسته از راه رفتن مستقلش   و بی اختیار هر ابی رامیبینه بطرفش کشیده میشه اقازاده با ابجیش  امروز علیرضا یکسان و چهار ماه سن دارد شانزده ماهگیت مبارکه ...
15 شهريور 1393

بدون عنوان

اینم شده کار کاسبی ما تا هر سه چهار سال از این شهر به اون شهر بریم به خاطر شغل اقای همسر تو این هشت سال در استان کرمان این باره سومه جا بجا شدیم دیگه برامون عادت شده و یه جورایی میشه گفت خوشمون میاد ازاین جابجایی ها این بار پست و سمت اقا خدا را شکر ارتقا پیدا کرده و راضیه و شهرش هم از شهرهای قبلیه بهتره گرچه از جاهای قبلی هم راضی بود خوبی این جابجایی ها اینه  که تونستیم دوستای خوبی پیدا کنیم و شاید تا حدودی غربت  و دوری از خانواده را حس نکردیم دو شهر قبلی اب وهوایی گرم داشت اما این شهر جدید یکی از شهرهای سردسیره  استانه .از نیمه مرداد که ما اومدیم که شدت گرما بود هوا خنک بود ودیگه الان ب...
8 شهريور 1393

اغاز زندگی جدید در شهری جدید

 سلام بلاخره بعد ازشانزده هفده روز بعداز اسباب کشی به یه شهر جدید برگشتم به وب پسرک اینجا هم تو شهر قبلی که ازشانس بدمون تو این دو سه روز آخری که داشتیم جمع و جور میکردیم خیلی نق زد که بعدش فهمیدیم که نهمین مروارید طلایی اون در اومده که اینقدر نق میزنه اینم اقازاده در منزل جدید که جای بزرگی رو گیر آورده و برا خودش اینور اونور میره در حال تماشا تلویزون     ...
4 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به اقا زاده می باشد